در غیبت جوانه زدم
با انتظار روییدم
ومنتظر باغبان ظهورم
به نام خدای منتظران ظهور
السلام علیک یا حجت بن الحسن العسکری
ای یوسف زهرا !
از آن هنگام که خورشید وجودتان در پس ابرهای غیبت فرو رفت ،
طلوع خورشید عالم دیگر نوری با خود ندارد و
جهان و جهانیان در تاریکی به انتظار نشسته اند ،
انتظار لحظه ای که نور وجودتان عالم را پر کند و
تاریکی ها رخت بربندد و این انتظار به سر آید .
چشمم به در سیاه شد اما نیامدی
زیباترین شکوفه بستان احمدی
گوشم به زنگ و دیده به در غرق انتظار
خواهم ماند تا که بگویند آمدی
اگر مهر انتظار را بر قلبمان حک نکرده بودند
اگر غزل انتظار را از بر نبودیم
و اگر جام انتظار سر مستمان نکرده بود
معلوم نبود در این تاریکی مبهم و
این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها کهروز و شبش یکسان است .
این همه دلواپسی اینهمه حسرت و اینهمه سوز و گداز را به
درگاه کدام سنگ و چوب و آتش میبردیم
و از که پناه میجستیم
روز ها انقدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی شناسیم
و این ابر ابرهای تیره حریص انچنان وسعت اسمان را بلعیده اند که دیریست رنگ خورشید را ندیده ایم .
همه جا تاریک و ظلمانی است انقدر که اگر تمام چلچراغها ی تاریک را بر فرازش بیاویزی باز چاه و چاله ها را نمی بینی
و پا به لجنزاری میگذاری که بیرمن امدن از ان طاقت فرسا است گویی چشم بسته راه میروی که برادرت را همسایه دیوار به دیوارت را که برای تامین معاشش تکه ای از وجودش را به حرج میگذارد
جان میفروشد تا ابروو بخرد
نمیبینی یا نه شاید هم میبینی اما برای راحتی وجدانت عینکی سیاه به رنگ دلت به چشم میزنی تا نبینی تا ازاد باشی ار آنچه اسارت سختی است .
مولا جانم !
فضای غبار الودی است ؛
یلدای غریبی است ؛
پس در کدامین سپیده ذولفقار تو این سیاهی سخت را میدرد و چشمان عاشقان را به صبح صادق پیوند میدهد
فرزند (( لافتی )) ذوالفقار عمریست چشم به راه دارد تا تو بیایی
ندای فزت و رب الکهبه تاب و قرار را از من بریده است
آه ذریه علی فرزند کوفه ،
صدای درد دل غریب پدر را میشنوی
چاه منتظر توست
تا حق امانت را ادا کنی
مولا جان !!!!
رین واژگون ذوالفقار را کی سامان بخشی کی ندای هل من ناصر سالار شهیدان را لبیک گویی و نامهای از یاد رفته شهیدان را دیگر بار ملکه ذهنها میسازی
منتقم ال رسول کی میآیی؟؟؟؟؟
کی میآیی؟؟؟"؟؟:""؟"؟"؟"؟"؟"؟
کی کی کی
دیر زمانی است تابلوها شهیدانمان غبار غم و غربت گرفته و حال آن که هر روز این سیاه بازار تابلوهای تازه ای چشممان را خیره میکند
تابلوهایی از چهره ادمیان با آب و رنگی جذاب و گیرا
مولا جان
خسته ام و من چگونه این خستهگی را بدون تو تحمل و بدون تو پشت سر بگذارم
مولاجان
قلب تو شکسته و خون از ما
از شیعیان است
و مولا قلب من از خودم و همه
چه بگویم
فقط ذکرم همین است
اللهم عجل لولیک الفرج
ای بیکران معرفت
کی مشکت را آب میسازی و بر جگر سوختمان سرازیر میکنی
بیا بیا که سوختم